ادبیات و پیشینه تحقیق اختلال نقص توجه بیش فعالی

ادبیات و پیشینه تحقیق اختلال نقص توجه بیش فعالی
دسته بندی روانشناسی و علوم تربیتی
بازدید ها 13
فرمت فایل docx
حجم فایل 109 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 65
ادبیات و پیشینه تحقیق اختلال نقص توجه بیش فعالی

فروشنده فایل

کد کاربری 4558
کاربر

اختلال نقص توجه بیش فعالی

 

اختلال نقص توجه – بیش فعالی در پیشینه تحقیقی سالها تحت تنوع برچسب‌های ناشی از ارزیابی نشانه‌ها و عوامل ایجادکننده اختلال بوده است. برچسب‌های گوناگونی که در گذشته به کار رفته عبارتند از: کژکاری خفیف مغزی[1]، آسیب مغزی[2]، نشانگان هایپر کینیتیک[3] (بیش جنینی) و اختلال نقص توجه (وود و فلتون[4]، 1994).

 

در سال 1845 هنری هافمن[5]، پزشک آلمانی یک مجموعه از آثار کلاسیک داستان های اخلاقی طنزآمیزی بنام "پیتر بیقرار" برای کودکان نوشت. قهرمانان داستان هافمن کودکانی بودند که بر اساس مشاهدات وی انتخاب گردیده‌اند و فیلیپ بیقرار[6] یکی از آنهاست. فیلیپ کودکی است ناآرام، بیقرار، مخاطره انگیز، جنجالی و شرور که کودکان را آزار می‌دهد و از این رو این اختلال بنام بیماری هافمن معروف شد (تیلور، 1990؛ به نقل از صالح مجتهد، 1373). این نشانه‌ها امروزه به طور متداول در کودکانی که بر طبق راهنمای آماری و تشخیصی اختلال‌های روانی (انجمن روانپزشکی امریکا)، ADHD تشخیص داده می‌شود، مشاهده می‌شود.

 

بارکلی (1990)، به تشریح چهار دوره برای توصیف تاریخ تحولی و فهم کنونی از ADHD پرداخته است. اولین دوره از سال 1860 تا 1890 دوره "کودک آسیب مغزی" بود که با فعالیت جورج استیل[7] (1902) آغاز شده بود. استیل در کالج پزشکی رویال انگلند، گروهی از کودکان را که معتقد بود نقص‌هایی در کنترل اخلاقی[8] دارند، بررسی و تشریح می‌کرد. این کودکان به عنوان پرخاشگر، لجباز، بی‌اعتنا، مقاوم به انضباط و به طور افراطی هیجانی توصیف شده و خود کنترلی و بازداری ارادی کمی نشان می دادند. وی اعتقاد داشت که مشکلات ذکر شده یک منشأ نورولوژیکی (عصب شناختی) دارد.

 

در زمان جنگ جهانی اول (1918-1917) کودکانی پیدا شدند که به خاطر آنسفالیت ویروسی همه گیر[9] آسیب عصب شناختی داشته و تکانشگر، فاقد بازداری و بیش فعال بودند (هیل[10]، 1928). آنسفالیت یک التهاب مغزی است که به نظر می رسد علت رفتارهای کودکانی است که ذکر شد. این کودکان به علت داشتن نشانگان بیش فعالی طبقه بندی شده بودند. همچنین رفتارهای مشابهی به وسیله آنهایی که با آسیب سر از جنگ به خانه بازگشته بودند مشاهده گردید که منجر به شکل گیری نظریه‌های کژکاری خفیف مغزی شد. با این وجود هنوز تا پایان جنگ جهانی دوم علاقه گسترده‌ای به اختلال های دوران کودکی شروع نشده بود.

 

بین سال‌های 1937 تا 1941 تحقیقات وسیعی برای بررسی اثربخشی دارو درمانی با محرک‌ها برای کودکانی که نشانه‌های مشابه آن چیزی که استیل توصیف کرده بود آغاز شد. برادلی[11] (1937) به تحقیق درباره‎‌ی روش‌های مختلف درمان مشکلات رفتاری این کودکان علاقمند شد و در این جهت با اینکه هیچ تحقیق اثربخشی استفاده از داروهای محرک را برای بزرگسالانی که مشکلات خلقی یا مسائل روانشناختی دیگری داشتند، اثبات نکرده بود. وی تصمیم گرفت بنزدرین[12] را روی یک گروه سی نفره از کودکان زیر 12 سال که نشانه‌های مشابهی داشتند بررسی کند. تغییرات معناداری در عملکرد تحصیلی و پاسخ های عاطفی این کودکان یافت شد. وی به سال ها تحقیق بر اثربخشی داروهای محرک مختلف بر کودکان ADHD ادامه داد و هیچ اثر متناقض با یافته‌های قبلی‌اش به دست نیاورد.

 

استراتوس و لهتینن[13] (1947) برای توصیف کودکانی با این مشکلات رفتاری شدید از اصطلاح کودک آسیب مغزی استفاده کرد و درست همین زمان بود که پارادایم عصب شناختی به اثبات رسید. در سال 1957، لافر و دنهف[14] کژکاری مغزی را علت آنچه که اصطلاحاً "نشانگان هایپر کنیتیک" نامیدند، می‌دانشتند. نشانه‌ها عبارت بودند از: بیش فعالی، فراخنای توجه کوتاه، تمرکز ضعیف، غیر قابل پیش‌بینی بودن رفتار، تکانشگری، ناتوانی در تأخیر کامرواسازی[15] و تحریک پذیری[16]. آنها معتقد بودند که این نشانه‌ها نتیجه‌ی آسیب بخش دیانسفال مغز (ساختار زیر قشری تالاموس و اپی تالاموس[17]) می‌باشد (به نقل از مفتاق، 1388).

 

در سال 1960، نشانگان کودک بیش فعالی به وسیله چس[18] تعریف شد. این تعریف یک اختلال روانپزشکی دوران کودکی با علامت اصلی بیش فعالی بود که به طور وسیع مورد پذیرش قرار گرفت. در این دوره هر تعریفی رفتارهای نشانگر[19] کودک را به کارکرد مغز مربوط می‌دانست (بارکلی، 1990).

 

بارکلی (1990)، دوره‌ی دوم (1969-1960) را «عصر طلایی بیش فعالی[20]» می نامد. در این دوره تعاریف مشخصی از این رفتارها ارائه گردید. دومین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی (DSM-II) (انجمن روانپزشکی آمریکا، 1968)، اختلال واکنش هایپر کینیتیک دوران کودکی[21] را به عنوان یک تشخیص معرفی کرد. در این سال‌ها بررسی ارتباط بین رفتار نشانگر کودک و کارکرد مغز به وسیله تحقیقات دنبال می‌شد اما تأکید کمتری روی آسیب مغزی داشتند. به عنوان مثال آسیب شناسی مغزی روشی بود برای مرتبط کردن رفتارهای نشانگر با کرکردهای مغز خاص. در این دوره این اعتقاد وجود داشت که، بیش فعالی به وسیله کژکاری خفیف مغزی (MBD) که در جامعه پزشکی آن زمان کاملا پذیرفته شده بود به وجود می آید.

 

بارکلی (1990) سومین دوره را (1979-1970) با عنوان «سلطه جویی نقص توجه[22]» توصیف می‌کند. این دوره آغاز تغییر در پارادایم ها و الگوهای مفهوم سازی این اختلال است. ویرجینیا داگلاس[23] در تحقیقاتش حیطه‌های عصب شناختی مرتبط با فرآیندهای توجه و کنترل تکانه را که مشکلات اصلی کودکان بیش فعال بودند، معرفی کرد. به عنوان مثال، بی‌توجهی و تکانشگری نشانه‌های ابتدایی این اختلال بودند که در این دوره با صحت بیشتری به عنوان « اختلال نقص توجه» شناسایی شدند و بیش فعالی ضرورتاً نشانه‌ی مورد نیاز برای این تشخیص نبود. در طول این دوره تمایل استفاده از درمان‌های دارویی برای اختلال‌های روانی زیادتر شده بود. سافر و آلن[24] در سال 1976 به توصیف والدین از فرزندانشان به عنوان مخرب، بیقرار و تند مزاج تمرکز کردند. این در حالی است که متخصصان بهداشت روان نیز به کودکانی که مشکلات یادگیری و توجه داشتند، علاقه نشان دادند.

 

بارکلی (1990)، چهارمین دوره (1989-1980) را «عصر ملاک‌های تشخیصی و افول نقص توجه[25]» می‌نامند. سومین ویرایش راهنمای تشخیص و آماری اختلال‌های روانی (DSM-III) (انجمن روانپزشکی آمریکا، 1980) اختلال نقص توجه[26] (ADD) را به عنوان یک اختلال مجزا و جدا شناسایی و طبقه بندی کرد. این کار بعداً با تجدید نظر در اصطلاح تشخیصی اختلال بیش فعالی – نقص توجه در تجدید نظر سومین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی (DSM-III-R)، (انجمن روانپزشکی آمریکا، 1987) دنبال شد، باید یادآور شویم که این اختلال در طبقه تشخیصی اختلال‌های رفتا ایذایی[27] قرار دارد.

 

 


 


 

[1]- Minimal Brain Dysfuction

 

[2] - Brain Injured

 

[3]- Hyperkinetice Syndrom

 

[4] - Wood & Felton

 

[5]- Hendrick Haffman

 

[6]- Fidgety Phil

 

[7]- George Still

 

[8]- Moral Control

 

[9]- Viral Encephalitis Epidemic

 

[10]- Hill

 

[11]- Bradely

 

[12]- Benzedrin

 

[13]- Stratuss & Lehtinen

 

[14]- Laufer & Denhoff

 

[15]- Gratification

 

[16]- Irritability

 

[17]- Epithalamus & Thalamus

 

[18]- Chess

 

[19]- Symptomatic Behavior

 

[20]- Golden age of Hyperactivity

 

[21]- Hyperkinetic Reaction of Childhood Disorder

 

[22]- Ascendance of Attention Deficit

 

[23]- Virginia Douglass

 

[24]- Safer & Allen

 

[25]- Age of Diagnostic Criteria and the Waning of Attention Deficit

 

[26]- Attention Deficit Disorder

 

[27]- Disruptive Behavior Disorder

 


ادبیات و پیشینه تحقیق اجمالی گویش ها

ادبیات و پیشینه تحقیق اجمالی گویش ها
دسته بندی روانشناسی و علوم تربیتی
بازدید ها 23
فرمت فایل docx
حجم فایل 55 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 22
ادبیات و پیشینه تحقیق اجمالی گویش ها

فروشنده فایل

کد کاربری 4558
کاربر

مقدمه

 

گویش­شناسی از موضوعاتی است که در تمام زبان­های دنیا پژوهش­هایی در حوزه­ی آن موجود است. عمده­ی استفاده از نتایج کارهای گویشی مختص کشوری است که گویش مذکور گویشی از زبان آن کشور است. در این فصل ابتدا به ارائه­ی نمونه­هایی از کارهای گویشی که در حوزه­ی لهجه­ها و گویش­های زبان فارسی در ایران انجام شده­اند می پردازیم. در بخش بعد تعدادی از پژوهش­های گویشی که خارج از ایران و بر پایه­ی زبان­های دیگری انجام شده­اند را بررسی خواهیم کرد.

 

باید دانست که پژوهش­های گویشی خود دارای تنوعات بسیاری هستند و از دیدگاه­های متفاوتی گونه­ها و یا حتی یک گونه­ی زبانی را بررسی می کنند. ممکن است یک پژوهش گویشی تنها به ارائه­ی نظام واجی یگ گونه­ی زبانی بپردازد. پژوهشی دیگر ممکن است فرایندهای واجی گویش را بررسی کند. ممکن است پژوهشگری واژگان گویش را که به یک حوزه­ی خاص فرهنگی مربوط هستند بررسی کند و شخص دیگری به مطالعه­ی ساختواژه (صرف) یا نحو گویش بپردازد.

 

برخی از پژوهش­های گویشی ممکن است پژوهش­های میان رشته­ای باشند. به عنوان مثال پژوهش­هایی که جنبه­ی مردم­شناختی را نیز علاوه بر مسائل زبانی وارد می کنند یا مسائل مربوط به بقا یا زوال گویش­ها. این قبیل مطالعات گرچه به حوزه­ی گویش­شناسی مرتبط هستند اما از آن جهت که با موضوع مورد مطالعه­ی ما در این تحقیق رابطه[1]­ی کمتری دارند، از ذکر مقالات و پژوهش­های این چنین در این فصل خودداری می­کنیم.

 

در این فصل ابتدا به تعدادی از پژوهش­های گویشی پرداخته می­شود که در استان کرمان و در مورد گونه­های زبانی این استان انجام گرفته­اند. سپس شماری از پژوهش­های حوزه­ی گویش شناسی که بر روی دیگر گونه­های زبانی و گویش­های مناطق مختلف ایران انجام شده است معرفی و بررسی خواهد شد. در پایان به تعدادی از مطالعات گویشی انجام شده در خارج از ایران اشاره خواهد شد.

 

 

 

 

 

2-2 پژوهش­های ایرانی

 

2-2-1

 

محمد جواد اسدی گوکی (1379) "فرهنگ عامیانه­ی گلباف" را گردآوری و تهیه کرده است. کتاب مشتمل است بر لغات و اصطلاحات، امثله و کنایات، باورهای محلی و برخی ترانه‌های محلی مردم گلباف. پس از مقدمه­ی مؤلف، مطالبی درباره ساختار اجتماعی، فرهنگی، آثار باستانی و زیارت‌گاه‌های شهرستان گلباف درج گردیده است. سپس توضیحاتی در باب کتاب مانند اهداف نگارش، ساختار آن و نحوه­ی گردآوری مطالب ذکر شده است. متن اصلی کتاب شامل "امثله و کنایات" و "لغات و اصطلاحات "است که به ترتیب حروف الفبا تدوین شده و ذیل آن ترجمه و آوانگاری آمده است. بخش بعدی به باورهای مختلف مردم گلباف و بخش انتهایی به ترانه‌های محلی مردم گلباف اختصاص یافته است. این بخش نیز شامل ترجمه و آوانگاری است .

 

ولی ا... آئینه نگینی (1381) در کتاب "نگین سبز کرمان" واژه­نامه­ی گویش رابر بافت، از شهرستان­های کرمان، را بررسی و ارائه کرده است. نگینی پس از معرفی منطقه­ی رابر و بیان تاریخچه­­ای بر آن و نیز معرفی ایل­های عشایری این منطقه، لغات و اصطلاحات منطقه­ی رابر را در فهرستی کاملی به همراه آوانگاری و معنی[2] ارائه کرده است. وی در ادامه مجموعه­ای از اشعار محلی رابر را به همراه آوانگاری و معنی آورده است. نگینی در بخش بعد فرهنگ و آداب و رسوم منطقه رابر را از جمله مراسم عقد و ازدواج، اعیاد و عزاداری­ها ارائه کرده است. در بخش بعدی این کتاب نویسنده لالایی­های محلی منطقه را آورده است.

 

علی بابک (1375) در کتاب "بررسی زبانشناختی گویش زرند" جنبه­های زبانی و زبانشناختی این گویش را به شکل بسیار دقیق بررسی و ارائه کرده است. بابک پس از ارائه­ی تعاریف مفاهیم به کار رفته در درازای کتاب، در فصل دوم از کتاب خود تحت عنوان توصیف واجی، به توصیف همخوان­ها و واکه­های گویش زرند پرداخته است. وی در ادامه در فصل سوم به پدیده­های زبرزنجیری، از جمله تکیه و آهنگ، در گویش فوق پرداخته است. بخش دوم از فصل سوم به فرایندهای واجی گویش از جمله ابدال[3]، حذف[4]، افزایش[5] و قلب[6] اختصاص دارد. فصل چهارم کتاب تحت عنوان دستور توصیفی شامل 8 بخش است که عبارتند از: شبه جمله، جمله، گروه فعلی، گروه اسمی، قید، حرف، واژه و تکواژ[7]. فصل پنجم و پایانی کتاب تحت عنوان واژگان، تعدادی از واژه­های محلی منطقه­ی زرند را ارائه کرده است.

 

زهرا حسینی موسی (1384) در کتاب "فرهنگ واژگان و کنایات شهر بابک" پس از ارائه­ی سیمای شهربابک در بخشی تحت عنوان صرف (ساخت شناسی) به معرفی تفاوت­های ساخت واژه در گونه­ی شهربابکی با گونه­ی معیار پرداخته است. این بخش شامل زیربخش­های اسم، صفت، قید، ضمیر[8]، نشانه­ی مفعول[9]، ساختمان فعل، زمان فعل، ابدال­ها، حذف، افزایش و جابجایی می­باشد. حسینی در بخش بعدی کتاب واژه­های محلی گونه­ی شهربابکی را به همراه آوانگاری و معادل آن­ها در فارسی معیار در فهرست کاملی ارائه کرده است.

 

اکبر نقوی (1385) در کتابی تحت عنوان "فرهنگ گویش گوغر بافت" به گردآوری و بررسی ویژگی­های زبانی و همچنین ادبیات عامه­ی گویش منطقه­ی گوغر بافت پرداخته است. فصل اول این کتاب به واژه­نامه­ی این گویش اختصاص دارد که واژه­های محلی گویش را به همراه آوانگاری و معادل آن­ها در فارسی معیار گردآوری کرده است. نقوی در فصل دوم اصطلاحات و کنایات گویش گوغر را به همراه معنی و آوانگاری ارائه کرده است. فصل سوم کتاب به ضرب­المثل­های گویش گوغر اختصاص دارد. در فصل چهارم ترانه­های عامیانه­ی گویش گوغر آورده شده­اند. نقوی در فصل پنجم از کتاب خود تحت عنوان دستگاه آوایی فرایندهای آوایی فعال در این گویش را که شامل ابدال، حذف، افزایش و قلب هستند ارائه و بررسی کرده است. در فصل ششم با عنوان ویژگی­های دستوری به بیان تفاوت­های صرفی و نحوی گویش گوغر با گونه­ی معیار پرداخته است. در بخش ضمائم تعدادی از اسناد و عکس­های قدیمی از منطقه­ی گوغر ارائه شده­اند.

 

یوسف فرهادی راد (1382) در کتابی با عنوان "بررسی ریشه شناسانه­ی گویش بافت" به بررسی این گویش پرداخته است. فرهادی راد پس از معرفی مختصر دیار بافت و شیوه­ی کار، به ارائه­ی مختصری درباره جغرافیا، تاریخ، آثار باستانی و فرهنگ پرداخته است. وی در ادامه دستگاه واجی گویش منطقه­ی بافت را با توصیف همخوان­ها و واکه­ها ارائه کرده است. فصل چهارم این کتاب به واژه­نامه­ی گویش بافت تعلق دارد. مؤلف در بخش پایانی به مقایسه­ی واژه­های گویش با گروه زبان­های باستانی و میانه پرداخته است. همچنین در این فصل فرایندهای آوایی همچون ابدال،­ حذف و قلب موجود در گویش بافتی بررسی شده­اند.

 

عالیه کرد زعفرانلو کامبوزیا (1381) در مقاله­ی "فرایندهای واجی مشترک در گویش­های استان کرمان" فرایندهای واجی چهار گویش «کرمانی»، «زرندی»، «بردسیری» و «سیرجانی» واقع در استان کرمان مورد بررسی قرار گرفته است. کرد زعفرانلو درا این پژوهش تعدادی از فرایندهای واجی را در تعدادی واژه بررسی کرده است. تلفظ این واژه­ها در چهار گویش فوق گردآوری و با یکدیگر مقایسه شده­اند. شماری از فرایندهایی که در این پژوهش در گونه­های مختلف زبانی مشاهده شدند عبارتند از: تضعیف[10]، حذف همخوان­های چاکنایی[11]، تبدیل خوشه­های /?n/ و /?m/ به /un/ و /um/، تبدیل /r/ به /l/ و درج واکه در ابتدای خوشه­ی همخوانی آغازی[12].

 

محمد انجم شعاع (1381) "رایج­ترین اصطلاحات و گویش­های کرمان" را گردآوری و تهیه کرده است.

 

مهری مؤید حسینی (1381) در کتاب "گویش مردم سیرجان" مجموعه­ی لغات و اصطلاحات و ضرب المثل­های این گویش را گردآوری کرده است.

 

جواد برومند سعید (1375) در کتابی با عنوان "واژه­نامه­ی گویش بردسیر" واژه­های محلی این گویش را گردآوری کرده است.


 


 

[1] relation

 

[2] meaning

 

[3] alternation

 

[4] elision

 

[5] epenthesis

 

[6] metathesis

 

[7] morpheme

 

[8] pronoun

 

[9] object

 

[10] weakening

 

[11] glottal

 

[12] initial

 


مبانی نظری و پیشینه تحقیق اثر کیفیت زندگی کاری و رفتار شهروندی س

ادبیات و پیشینه تحقیق اثر کیفیت زندگی کاری و رفتار شهروندی سازمانی بر اثربخشی سازمانی
دسته بندی روانشناسی و علوم تربیتی
بازدید ها 21
فرمت فایل docx
حجم فایل 105 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 56
مبانی نظری و پیشینه تحقیق اثر کیفیت زندگی کاری و رفتار شهروندی سازمانی بر اثربخشی سازمانی

فروشنده فایل

کد کاربری 4558
کاربر

اثربخشی سازمانی

 

به طور کلی، در یک سازمان، محاسبة اثربخشی چندان ساده نیست و شاخص ها و روش های متعددی برای سنجش و اندازه گیری عملکرد سازمان ارائه شده است. توسعة صلاحیت و شایستگی، اثربخشی زمان کار را بهبود خواهد داد و افزایش اثربخشی زمان کار، شاخص های دیگر اثربخشی سازمانی را ارتقاء خواهد داد. به واقع، رضایت درونی، شادکامی و ترغیب، مولد کارکنان است که در کارایی و اثربخشی در سازمان و هدایت به بالاترین حد بهره وری مؤثر است. اثربخشی سازمانی، نقش مهمی را در توسعة سازمانی ایفا می کند. سازمانی اثربخش است که قادر به مدیریت ابهام ها، انعطاف پذیری، مشتری مداری، تولید، ارزش مداری و ساختاربندی یادگیری باشد و حیطة اصلی شغلی و توانمندسازی بالای کارکنان را بشناسد. صاحبنظران، اثربخشی سازمانی را به درجه و میزان حصول به هدف تعریف کرده اند(توفیقی، 1390).

 

 

 

2-1-2-تعریف اثربخشی سازمانی

 

در تعریف اثربخشی سازمانی هم به وسایل و امکانات(فرآیند) توجه نموده هم به نتایج حاصله برای سنجش اثربخشی سازمانی که هیچ مقیاس ساده، راحت و تضمین شده ای وجود ندارد (رابینز[1]،1378).

 

اثربخشی سازمانی عبارت از میزانی است که یک سازمان با استفاده از منابع خاص و بدون هدر دادن منابع خود و بدون فرسوده کردن غیر ضروری اعضا و جامعه خود، اهدافش را برآورده می‌کند(زمردیان، 1385).

 

در واقع اثربخشی سازمانی، درجه نزدیکی یک سازمان به هدف‌هایش را نشان می‌دهد(ساعتچی، 1385).

 

اندازه‌ای است که یک سازمان به اهدافش تحقق می‌بخشد(نظری، 1386).

 

 

 

2-1-3- معیارها و مقیاس‌های اثربخشی سازمانی

 

در دهه 1960 و اوایل دهه 1970 تحقیقات وسیعی در مورد اثربخشی سازمانی صورت گرفت؛ که منجر به ارائه معیارهای سی‌گانه متفاوتی شد، این معیارها عبارتند از:

 

1. اثربخشی کلی: یک نوع ارزیابی کلی است که تا حد زیادی از معیارهای متعددی بهره می‌جوید. معمولا از طریق ترکیب نمودن اسناد عملکرد گذشته یا به‌دست آوردن ارزیابی‌های کلی و یا از طریق قضاوت‌های اشخاص بصیر و مطلع نسبت به عملکرد سازمان، اندازه‌گیری می‌شود.

 

2. بهره‌وری: بهره‌وری یعنی توانایی در به‌کارگیری مقدار کمتری از نیروی کار و سایر مواد مصرفی و تولید یا ارائه خدمات بیشتر است.

 

3. کارآیی: نسبتی است که مقایسه‌ای را بین برخی از جنبه‌های عملکرد واحد با هزینه‌های متحمل شده جهت تحقق آن نشان می‌دهد.

 

4. سود: مبلغ درآمد حاصل از فروش، منهای کل هزینه و تعهدات، ایجاد شده است. معمولا نرخ برگشت سرمایه و درصد بازدهی فروش کل را می‌توان معادل سود دانست.

 

5. کیفیت: عبارت است از آماده بودن خدمت یا کالا برای استفاده‌کننده که خود نیازمند کیفیت طراحی، انطباق، در دسترس بودن و مناسب بودن مکان ارائه خدمت است.

 

6. حوادث: میزان سوانحی که حین کار اتفاق می‌افتد و اتلاف وقت را موجب می‌شود.

 

7. رشد: به‌وسیله افزایش در متغیّرهایی نظیر کل نیروی کار، ظرفیّت کارخانه، دارایی‌ها، میزان فروش و سود و سهم بازار نشان داده می‌شود.

 

8. میزان غیبت در کار: تعریف معمولی از غیبت، اشاره به غیبت‌های غیر موجه دارد؛ اما علاوه‌بر این، تعاریف متعددی از غیبت وجود دارد.

 

9. جابه‌جایی در کار(ترک خدمت): عبارت است از ترک خدمت اختیاری کارکنان از سازمان.

 

10. رضایتمندی شغلی: شامل احساس‌ها و نگرش‌های هرکس نسبت به شغلش می‌شود.

 

11. انگیزش: حالتی درونی است که انسان را به انجام فعالیت خاصی ترغیب می‌کند.

 

12. روحیه: به‌عنوان پدیده‌ای گروهی که متضمن تلاش مضاعف، یکی شدن اهداف فرد و سازمان و ایجاد تعهد و احساس تعلق است، مدنظر قرار می‌گیرد.

 

13. کنترل: کنترل، فعالیتی است که ضمن آن، عملیات پیش‌بینی‌شده با عملیات انجام‌شده مقایسه می‌شوند و در صورت وجود اختلاف و انحراف بین آنچه باید باشد و آنچه هست، به رفع و اصلاح آنها اقدام می‌شود.

 

14. انسجام/ تعارض: انسجام به‌عنوان اینکه، افراد در سازمان همدیگر را دوست داشته باشند، باهم خوب کار کنند و ارتباطات همه‌جانبه و باز باهم داشته باشند. تعارض وضعیتی اجتماعی است که در آن، دو یا چند نفر درباره موضوع‌های اساسی مربوط به سازمان یا باهم توافق ندارند یا نسبت به یکدیگر قدری خصومت احساسی نشان می‌دهند.

 

15. انعطاف‌پذیری/ انطباق: انطباق و انعطاف‌پذیری به توانایی یک سازمان برای تغییر رویه‌های استاندارد عملیاتی خود در پاسخ به تغییرات محیطی سازمان برمی‌گردد.

 

16. برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری: به میزانی که یک سازمان به‌طور اصولی و منظم گام‌هایی را که در آینده باید بردارد، مشخص می‌سازد و خود را درگیر رفتار هدف‌گذاری‌شده می‌کند، اشاره دارد.

 

17. اجماع در هدف: جدای از تعهد واقعی به اهداف سازمانی، اجماع هدف، به میزانی که همه افراد یک سازمان، هدف واحدی را برای سازمان خود متصورند، برمی‌گردد.

 

18. نهادینه کردن اهداف سازمانی: بر پذیرش اهداف سازمانی اشاره داشته و بر این باور است که اهداف سازمانی صحیح و درستند.

 

19. سازگاری نقش و هنجار: به حد و حدودی که اعضای سازمان در خصوص موضوعاتی از قبیل نگرش‌های مساعد نسبت به سرپرستی، انتظارات نقش، روحیه و الزامات نقش توافق دارند، اشاره می‌کند.

 

20. مهارت‌های ارتباطی مدیریتی: به سطوح مهارتهایی که مدیران در ارتباط با سرپرستان، زیردستان و همکاران خود در قالب ارائه حمایت‌های مختلف، یا تسهیل تعاملات سازنده و مفید و ایجاد اشتیاق برای تحقق اهداف و عملکرد عالی به‌کار می‌گیرند، اشاره دارد.

 

21. مهارت‌های انجام وظیفه مدیریتی: به سطوح مهارت‌های کلی اشاره دارد که مدیران سازمان و رهبران گروه‌ها برای تحقق وظایف سازمانی لازم دارند و مهارت‌هایی که مدیران در هنگام تعامل با اعضا سازمان به‌کار می‌برند، در این مقوله قرار نمی‌گیرد.

 

22. مدیریت اطلاعات و ارتباطات: کارآیی، صحت و دقت در تجزیه و تحلیل اطلاعات مهم برای اثربخشی سازمانی است.

 

23. آمادگی: قضاوت کلی در خصوص این احتمال که سازمان خواهد توانست، برخی از وظایف جدیدی که از آن خواسته می‌شود، به‌طور موفقیت‌آمیز انجام دهد.

 

24. بهره‌برداری از محیط: میزان یا حدی که سازمان به‌طور موفقیت‌آمیز با محیط خود در تعامل بوده و منابع باارزش و کمیاب مورد نیاز خود را به‌دست می‌آورد.

 

25. ارزیابی به‌ وسیله پدیده‌های خارجی: ارزیابی راجع به سازمان یا واحد که به‌وسیله افراد و سازمان‌های موجود در محیط صورت می‌گیرد.

 

26. ثبات: حفظ و نگهداری ساختار، بخش‌های کارکردی سازمان و منابع مورد نیاز آن‌ها در طی زمان، به‌ویژه در دوره‌های حساس زمانی به ثبات سازمان اشاره دارد.

 

27. ارزش منابع انسانی: نوعی معیار ترکیبی که به ارزش کلی اعضا سازمان برمی‌گردد و در قالب ترازنامه یا حسابداری بیان می‌شود.

 

28. مشارکت و نفوذ مشترک: میزان یا حدی که افراد، در درون سازمان در اتخاذ تصمیماتی که مستقیما بر کار و سرنوشت آنها تأثیر می‌گذارد، مشارکت دارند.

 

29. تأکید بر آموزش و توسعه: منظور از آموزش و توسعه، افزایش توانایی‌های تخصصی و مهارت کارکنان در انجام وظایف محوله و به فعلیت درآوردن پاره‌ای از توانایی‌های بالقوه آنهاست.

 

30. تأکید بر موفقیت: قیاسی است بین نیاز فردی برای رسیدن به موفقیت و ارزشی که سازمان، برای تحقق اهداف جدید عمده خود قائل است(نظری، 1386).

 

 


 


 

[1]- Robbins

 


دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق هیجانات مثبت

دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق هیجانات مثبت
دسته بندی روانشناسی و علوم تربیتی
بازدید ها 21
فرمت فایل docx
حجم فایل 160 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 58
دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق هیجانات مثبت

فروشنده فایل

کد کاربری 4558
کاربر

تاریخچه ی هیجانات مثبت

نظریه پردازی در حیطه ی هیجانات مثبت، بیش از دو هزار سال قدمت دارد. نخستین نظریه پردازی های منسجم در مورد این مقوله، به نظریات فلاسفه ی یونان باستان، به خصوص افلاطون و ارسطو در مورد هیجانات شادی و لذت، مربوط می‌شود (ویترس[1]، 2009). در این نظریات، به طور بارزی به جنبه های غیرمادی و فراحسی هیجانات شادی و لذت، تأکید می‌شد و اعتقاد بر این بود که تجربه ی شادی و لذت اصیل، در نتیجه ی تجربیاتی همچون دستیابی به فضایل اخلاقی، درک زیبایی و خوبی، امکان پذیر خواهد بود (کسبیر و داینر، 2008). البته در میان فلاسفه ی یونان، نظریه پردازان از جمله آریستیپوس نیز لذت و شادی را به عنوان احساسات خوشایند آنی و موقعیتی می‌دانستند و برای این هیجانات، جنبه های شناختی و متعالی در نظر نمی‌گرفتند (گرامی، 1387).

در دوران پس از میلاد مسیح تا عصر رنسانس، در میان هیجانات مثبت، عمدتاً هیجان لذت، مرکز توجه نظریه پردازان بود، البته در آن دوران، تمایز و مرزبندی دقیقی بین هیجان لذت و شادی وجود نداشت و بسیاری از تبیین های ارائه شده برای هیجان لذت، مفهوم هیجان شادی به معنای تعریف شده در روان شناسی امروزی را نیز در بر می‌گرفت (کسبیر و داینر، 2008). در طول این سال ها نظریات بسیار مختلفی در مورد تبیین هیجان لذت، ارائه شد که بعضی از آن ها مانند نظریات فلاسفه ی مسیحی و اسلامی، معتقد به جنبه های مذهبی و معنوی در تبیین هیجان لذت بودند و بعضی دیگر صرف نظر از مبانی مذهبی و معنوی، به تبیین این هیجان می‌پرداختند. در مجموع این نظریات، چیزی که مورد اتفاق نظر اکثر این صاحب نظران بود، تعریف جنبه های شناختی و فراحسی برای هیجان لذت بود (گرامی،‌1387). حتی در نظریاتی مثل نظریه ی اپیکور، بنیانگذار مکتب فلسفی رواقی، که لذت را به عنوان غایت زندگی تلقی می‌کرد، تعریف لذت، صرفاً به لذت حسی محدود نمی‌شد بلکه لذت های پایدار فرامادی را نیز در بر می‌گرفت (سلیمانی، 1389). نقطه ی اوج این دیدگاه جامع در تبیین هیجان لذت، در نظریات جان استوارت میل[2]، فیلسوف قرن نوزدهم، متبلور شد. براساس نظریه ی میل، لذات جسمی‌محض، برای حیوانات تناسب دارد ولی انسان ها علاوه بر لذات جسمی، لذات سطح بالاتری را نیز جستجو می‌کنند. او این دسته از لذات را که فقط خاص انسان بود، با عنوان لذت های برتر[3] مطرح نمود. میل معتقد بود که این نوع از احساس لذت، برخاسته از مقولاتی همچون هنر، موسیقی، فلسفه، مذهب و مواردی از این قبیل است (فرانکلین، 2010). این دیدگاه میل، در تبیین های امروزی علم روانشناسی در مورد هیجان لذت، بویژه در حیطه ی مطالعات رویکرد روانشناسی مثبت،‌ بسیار تأثیر گذار بوده و مورد پذیرش و توافق عمومی‌نظریه پردازان و پژوهشگران این حیطه قرار دارد (کار، 2005؛ پترسون، 2006).

در تاریخ روانشناسی علمی، نیز هیجان لذت، خیلی زودتر از هیجان شادی، مورد توجه نظریه پردازان قرار گرفت. مفهوم لذت، به طور ضمنی در مکاتب و رویکردهای اولیه ی روانشناسی، آشکار بود. مثلاً درقانون اثر[4] ثرندایک[5] بر ارائه ی یک مولفه ی لذت بخش و خوشایند، تأکید می‌شد. در رویکرد وونت[6]، تجربه ی لذت به نوعی در یکی از مولفه های سه گانه ی اصلی تجربه ی هشیار، مطرح می‌شد. همچنین در نوشته های ویلیام جیمز[7] نیز مطالبی در مورد لذت، دیده می‌شود که این هیجان را به ساز و کارهای بدنی مرتبط دانسته است (ویترس، 2009). اولین نظریه پردازی جدی در مورد لذت، که مستقیماً این مفهوم را مورد بحث قرار داد، توسط فروید[8]، صورت گرفت که «اصل لذت[9]» را مطرح نمود. فروید اصل لذت را به عنوان یک نیروی انگیزشی در رفتار انسان در نظر گرفت و معتقد بود که براساس این اصل، فرد در پی دست یافتن به لذت فوری و اجتناب از درد و رنج است. در نظریه ی فروید، لذت بیشتر به عنوان یکی از منابع و عوامل تأثیر گذار بر حالات آسیب شناسی روانی بود، زیرا براساس اصل لذت، لذت به عنوان تمایلی در نظر گرفته می‌شد که لازم بود فوری و بدون در نظر گرفتن پیامدها و نتایج احتمالی، ارضا شود (جانسون، 2009). البته فروید، صِرف تمایل لذت را معادل حالات آسیب شناسی، قلمداد نمی‌کرد، بلکه معتقد بود که اگر این تمایل، تحت تسلط ساختار شخصیتی ایگو[10] قرار بگیرد، و متناسب با موقعیت و شرایط واقعی ارضا شود، منجر به پیامدهای ناسالم و ناکام کننده نخواهد شد. با این حال، در نظریه ی فروید،‌ لذت به عنوان یک مولفه ی مثبت تأثیر گذار بر سلامت روان، محسوب نمی‌شد (شولتز و شولتز؛ ترجمه ی سیدمحمدی، 1387).

در سایر مکاتب و رویکردهای غالب روان شناسی در دهه های اول قرن بیستم نیز هیجانات مثبتی همچون شادی و لذت، به طور اختصاصی، مورد تأکید و توجه قرار نداشتند. در طی این سال ها تمرکز اصلی بسیاری از رویکردهای روانشناسی که به مقوله ی هیجانات می‌پرداختند، بر حالات هیجانی منفی ناسالم مانند افسردگی و اضطراب، به خصوص در موقعیت ها و زمینه های بالینی بود (واتسون[11]، 2002). البته در این میان، رویکردهایی همچون رویکرد انسان گرایی با پیشگامی‌مزلو، برخلاف جریان غالب، با تمرکز محض بر آسیب شناسی روانی مخالف بودند و بر توجه به جنبه های مثبت انسان،‌ تمرکز داشتند، ولی در این رویکردها جریان پژوهشی منسجم، علمی‌ و نظام داری که به طور اختصاصی، حیطه ی هیجانات مثبت را هدف قرار دهد، راه اندازی نشد. تا اینکه در اواخر قرن بیستم با تغییراتی که در تعاریف ارائه شده از سلامت روان بوجود آمد (مک دونالد، 2006) و بویژه با شکل گیری رویکرد روانشناسی مثبت به پیشگامی‌سلیگمن، موج بی سابقه ای از اقبال پژوهشگران به حیطه ی هیجانات مثبت، بوجود آمد که بویژه از اوایل قرن بیست و یکم به طور بارزی در پژوهش های علمی‌روانشناسی، قابل مشاهده بود (شولتز و شولتز؛ ترجمه ی سیدمحمدی، 1387). امروزه این جریان پژوهشی به طور روزافزونی به رشد و گسترش خود ادامه می‌دهد و تأکید و تمرکز عمده ی آن، بویژه بر هیجانات شادی و لذت است (سلیگمن، 2002).

2-2-2 هیجان شادی

2-2-2-1 ریشه های تحولی[12]

شادی به عنوان یک هیجان نخستین محسوب می‌شود که جزء الگوهای هیجانی مادرزادی است و تقریباً در تمام فرهنگ ها به صورت یکسان متجلی می‌شود (خداپناهی، 1387). نخستین تظاهرات هیجان شادی،‌ از همان هفته های اول بعد از تولد، در قالب لبخندهای نوزادان، نمایان می‌شود. این لبخندها در ابتدا در پاسخ به محرک هایی همچون نوازش کردن و تکان دادن، و در حدود یک ماهگی در واکنش به دیدنی های جالب، ایجاد می‌شود. در حدود 6 تا 10 ماهگی، نوزاد به چهره ی انسان، لبخند می‌زند و در حدود سه تا 4 ماهگی برای نخستین بار، خنده نمایان می‌شود. این تظاهرات هیجان شادی در ماه های اول پس از تولد، بسیار حائز اهمیت است، زیرا والدین را ترغیب می‌کند تا به اندازه ی کافی پاسخدهی عاطفی داشته باشند و تحریکات محیطی لازم را برای نوزاد، فراهم آورند. بنابراین کارکرد حیاتی هیجان شادی در دوران نوباوگی و نوپایی، تقویت رابطه ی والد- کودک است که برای رشد جسمانی و روانشناختی سالم کودک، لازم است (برک، ترجمه ی سیدمحمدی، ‌1386؛ ماسن، کیگان، هوستون و کانجر؛ ترجمه ی یاسایی، 1387). از این دوران به بعد، تظاهرات شادی به موازات رشد توانمندی های شناختی، پیشرفت می‌کند و از کارکردهای اجتماعی بیشتری برخوردار می‌شود. به موازات پیشرفت سن در دوره های تحولی بعدی، فرد می‌تواند به طور هشیارانه از تظاهرات شادی خود برای تأثیر در روابط و تعاملات اجتماعی خویش بهره ببرد (محسنی، ‌1390).

2-2-2-2 جنبه های ژنتیکی

مطالعات انجام شده بر روی دوقلوها با مقایسه ی دوقلوهای یک تخمکی و دو تخمکی، نقش ژنتیک را در تجربه ی هیجانات مثبت، تأیید کرده اند. بر این اساس، این موضوع تأیید شده است که حداقل بخشی از تفاوت های فردی در تجربه ی هیجانات مثبت، به تفاوت در استعدادهای ژنتیکی مربوط می‌شود. این موضوع هم در مورد هیجان شادی و هم در مورد هیجان لذت، صدق می‌کند (کامپتون و هافمن[13]، 2013).

بعضی از نظریه پردازان، معتقد هستند که برای تجربه ی شادی، یک «حد نهایی[14]» وجود دارد. بر این اساس، همانطور که در مورد کنترل وزن، مطرح شده است که افراد، صرف نظر از اینکه چه رژیمی‌بگیرند، دارای یک حد نهایی برای میزان وزن خود هستند، برای تجربه ی شادی نیز مطرح می‌شود که شادی، ریشه ی ژنتیک دارد و هرفردی علی رغم تلاش در جهت تجربه ی شادی، بازهم به همان حد معین تجربه ی شادی بازخواهد گشت (رسنیک[15]، 1997). البته عده ای از نظریه پردازان از جمله سلیگمن (2002) با پذیرش مطلق و افراطی این رویکرد جبر گرایانه مخالف هستند. این نظریه پردازان، ضمن اذعان به اینکه شادی مبنای ژنتیک دارد، معتقدند که میزان تجربه ی شادی، تا حد زیادی در کنترل خود افراد است. در واقع رویکردهای واقع بینانه تر و متعادل تر بیان می‌دارند که اگرچه استعداد ژنتیک، در تعیین محدوده ی تجربه ی شادی،‌ تأثیر گذار است ولی عامل اصلی تعیین کننده در تجربه ی شادی، قضاوت ها و ارزشیابی های شناختی افراد از رویدادهای زندگی روزمره و نیز میزان تجارب هیجانات مثبت، همچون لذت است (رسنیک، 1997).

2-2-2-3 جنبه های فیزیولوژیک

براساس پژوهش های انجام شده به نظر می‌رسد که در بین مراکز مغزی، دسته ی تارهای جلویی میانی (ام- اف - بی)، سپتال و کرمینه مخچه که با سپتال رابطه دارد، می‌تواند در تجربه ی هیجان شادی، نقش داشته باشد. به علاوه، نقش هسته های دمی‌(بخشی از هیپوتالاموس و تالاموس) در تجربه ی هیجان شادی، تأیید شده است (خداپناهی، 1387). همچنین نتایج پژوهش های اخیری که در این زمینه انجام شده اند، نشان می‌دهند که قشر پیش پیشانی نیمکره ی چپ مغز،‌ به هنگام تجربه ی هیجان شادی، فعالیت قابل توجهی دارد. این یافته ها نشان می‌دهند که این قسمت از مغز با فرآیند کاهش و بهبود هیجانات منفی نیز ارتباط داشته و فعالیت آن توسط بعضی از اعمال ارادی در جهت کاهش هیجانات منفی، قابل افزایش است (کامپتون و هافمن، 2013).

2-2-2-4 جنبه های شناختی

در مورد جنبه های شناختی هیجان شادی، آنچه که مورد توافق نظر نظریه پردازان هیجانات مثبت است، این است که این بعد، عمدتاً به ارزشیابی شناختی در مورد رضایت از حیطه های مختلف زندگی، اشاره دارد (کار، 2005). رضایت از زندگی، محصول ارزیابی فرد از کارکرد و شرایط زندگی خود است، به گونه ای که کیفیت این ارزیابی، به استانداردها و معیارهای هرفرد، مربوط می‌شود (وایتنک و همکاران[16]، 2004). بنابراین تحقق بعد شناختی هیجان شادی، هنگامی‌اتفاق می‌افتد که فرد براساس معیارهای درونی شده ی خود، ارزیابی مثبتی از کل زندگی و حیطه های اختصاصی آن داشته باشد و تجارب زندگی خود را در مجموع، خوب، معنادار و ارزشمند، تلقی کند (کالاهان، 2011). براین اساس، شادی یک مفهوم ذهنی است و هرکسی خود، بهترین قضاوت کننده در مورد سطح شادی خویش است. به همین دلیل است که به صرف وجود یا عدم وجود شرایط مثبت بیرونی و مادی نمی‌توان در مورد سطح شادی افراد، اظهار نظر قطعی کرد. این احتمال وجود دارد که افرادی با شرایط و امکانات محیطی محدود، سطح شادی بالایی را تجربه کنند و برعکس، افرادی حتی با فراهم بودن شرایط و امکانات مناسب، سطح مناسبی از شادی را تجربه نکنند. در واقع علت این تفاوت ها به ارزشیابی های شناختی افرد در رابطه با رضایت از حیطه های مختلف زندگی و نیز رضایت از کلیت زندگی خویش، مربوط می‌شود (کسبیر و داینر، 2008).

2-2-2-5 جنبه های اجتماعی

براساس مطالعات انجام شده در زمینه ی شادی، نمی‌توان این هیجان را در خارج از یک بافت بین فردی، تبیین نمود. میزان بالاتر اجتماعی شدن و همکاری بین فردی، از جمله مواردی است که همواره با سطوح بالاتر شادی همراه است. پژوهش ها نشان می‌دهد که کمیت و مهمتر از آن، کیفیت روابط بین فردی دوستانه، به طور مثبتی با
شادی همبستگی داشته و احساس تنهایی، به طور قوی با افسردگی همبستگی دارد. اهمیت این موضوع تاحدی است که حتی مطرح شده است که روابط اجتماعی رضایت بخش، می‌تواند مهمترین منبع شادکامی‌محسوب شود (کسبیر و داینر، 2008). برای این یافته های پژوهشی، تبین های مختلفی مطرح شده است که سه مورد از مهمترین آن ها عبارتند از (کار، 2005):

 


[1]. Vitterse

[2]. John Stuart Mill

[3]. Higher pleasure

[4]. Law of effect

[5]. Thorndike

[6]. Wundt

[7]. William James

[8]. Freud

[9]. Pleasure principle

[10]. Ego

[11]. Watson

[12]. Developmental

[13]. Compton & Hoffman

[14]. set point

[15]. Resnick

[16]. Whiteneck et al

 


دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق نیازهای روانشناختی

دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق نیازهای روانشناختی
دسته بندی روانشناسی و علوم تربیتی
بازدید ها 12
فرمت فایل docx
حجم فایل 106 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 44
دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق نیازهای روانشناختی

فروشنده فایل

کد کاربری 4558
کاربر

مقدمه

 

آدمی به عنوان موجود زنده، دارای تعدادی نیازهای فیزیولوژیکی پایه است که برای حفظ و بقای او باید ارضاء شوند. این نیازها، مثلاً نیاز به آب و غذا، در انسان و حیوان خاستگاه و ماهیت یکسانی دارند. اما آدمی با حیوانات رده­های پایینتر از دو جنبه تفاوت دارد: نخست از این جهت که انسان این نیازها را به شیوه­ای غریزی، یعنی با پیروی از الگوهای رفتاری خشک و ثابت ارضاء نمی­کند. رفتار آدمی بی­نهایت متغیر، متنوع و انعطاف پذیر است. تفاوت دوم در اینجاست که انسان به وسیله­ی مجموعه­ای از نیاز­های ثانوی (یعنی نیازهای دارای ماهیت روانشناختی) برانگیخته می­شود، نیازهایی که به جهات اجتماعی ایجاد شده­اند و از یک فرد به فرد دیگر تفاوتهای زیادی دارند (کریمی، 1392).

 

نیاز یک مفهوم عمومی است که در زمینه­های مختلف کاربردهای نسبتاً وسیعی دارد و بر حسب موارد، تعاریف متعدد از آن ارائه می­شود. این تعاریف اگر چه یک نوع مفهوم یا احساس مشترک را نشان می­دهد، با این وجود از مناظر و ابعاد مختلف ارائه شده است. نیاز در روانشناسی عبارت است از حالت محرومیت، کمبود و فقدان در ارگانیزم مانند کمبود غذا، آب و اکسیژن یا به طور کل کمبود هر حالتی که برای استمرار و ادامه حیات یک موجود زنده ضرورت دارد و برای بهزیستی فرد لازم است. کلیه موجودات زنده از سادترین تک یاخته تا انسان که پیچیده­ترین و کامل ترین آنهاست دارای مجموعه­ای از نیازها است (براندن[1]،2001، ترجمه­ی قراچه داغی، 1380)

 

 

2-2-2 نیازهای روانشناختی:

 

هر وقت که فعالیتی نیازهای روان شناختی ما را فعال کند، به آن علاقه­مند می­شویم. وقتی که فعالیتی نیازهای روان شناختی ما را ارضاء می­کند، احساس خشنودی می­کنیم. بنابراین، ما از احساس علاقه و خشنودی خودمان آگاه هستیم، اما علت مشغول شدن در محیط­مان این است که نیاز­های روانشناختی، ما را فعال و ارضاء می­کند (ریو، 2005، ترجمه­ی سید محمدی، 1390)

 

 

2-2-3 ساختار نیاز:

 

نیازها انواع مختلفی دارند که می­توان آنها در یک ساختار نیاز، سازمان داد.

 

1. نیازهای فیزیولوژیک (تشنگی، گرسنگی، میل جنسی) که به نحو­ه­ی عملکرد سیستم­های زیستی وابسته هستند.

 

2. نیازهای روان شناختی (خودمختاری، شایستگی، ارتباط) به ماهیت انسان و رشد سالم وابسته هستند.

 

3. نیازهای اجتماعی (پیشرفت، صمیمیت، قدرت) از تاریخچه­ی هیجانی و اجتماعی شدن ما، فراگیری یا درونی شده­اند.

 

به راحتی می­توان نیازهای فیزیولوژیکی را از نیازهای روان شناختی متمایز کرد، ولی متمایز کردن نیازهای روان شناختی از نیازهای اجتماعی ظریف­تر است. نیازهای روان شناختی، در عمق وجود انسان قرار دارند و بنابراین در هر کسی فطری هستند (ریو، 2005، ترجمه­ی سید محمدی، 1390)

 

 

2-2-4 نیاز از دیدگاه آبراهام مازلو[2]:

 

مازلو )1943) نظریه روانشناسی خود را به عنوان «نظریه انگیزه‌های انسان» ارائه کرد. او افراد موفق بسیاری را مورد مطالعه قرار داد که در میان آن‌ها مشاهیر علمی و سیاسی، دانشجویان برجسته دانشگاه‌ها و .. حضور داشتند. او معتقد بود مطالعه افراد ناتوان و بی‌چاره به یک نظریه­ی روان‌شناسی ناتوان و بی‌چاره منتهی می‌شود. به نظریه مازلو، انتقادات مهمی هم وارد است. مثلا گروهی بر این باورند که نیازهای اساسی انسان خطی و سلسه‌مراتبی نیستند و اجزای تغییر ناپذیر هستی، انسان‌اند. آشنایی با نظریه مازلو دید خوبی به فرد می‌دهد ولی نباید آن ‌را بیش از حد تعمیم داد و سعی کرد همه رفتارهای انسانی را در چارچوب آن گنجاند (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه­ی سید محمدی، 1391)

 

 

2-2-5 سلسله مراتب نیازهای مازلو:

 

به اعتقاد مازلو نیازهای آدمی از یک سلسله مراتب برخوردارند که رفتار افراد در لحظات خاص تحت تأثیر شدیدترین نیاز قرار می‌گیرد.

 

هنگامی که ارضای نیازها، آغاز می‌شود، تغییری که در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسله مراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضاء، فروکش کرده و نوبت به دیگری می‌سپارند (همان منبع).

 

نیازهای انسان :

 

در این نظریه، نیازهای آدمی در پنج طبقه قرار داده شده‌اند که به ترتیب عبارتند از:

 

اول. نیازهای فیزیولوژیکی:

 

نیازهای زیستی در اوج سلسله مراتب قرار دارند و تا زمانی که قدری ارضاء گردند، بیشترین تأثیر را بر رفتار فرد دارند. نیازهای زیستی نیازهای آدمی برای حیات خودند؛ یعنی: خوراک، پوشاک و مسکن. تا زمانی که نیازهای اساسی برای فعالیت‌های بدن به حد کافی ارضاء نشده‌اند، عمده فعالیت‌های شخص احتمالاً در این سطح بوده و بقیه­ی نیازها انگیزش کمی ایجاد خواهد کرد.

 

دوم. نیازهای ایمنی:

 

نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی است؛ به عبارت دیگر نیاز به حفاظت از خود در زمان حال و آینده را شامل می­شود.

 

سوم. نیازهای تعلق پذیری و عشق:

 

یا احساس تعلق و محبت؛ انسان موجودی اجتماعی است و هنگامی که نیازهای اجتماعی اوج می‌گیرد، آدمی برای روابط معنی‌دار با دیگران، سخت می‌کوشد.

 

چهارم.نیازهای احترام:

 

این احترام قبل از هر چیز نسبت به خود است و سپس قدر و منزلتی که توسط دیگران برای فرد حاصل می‌شود.

 

اگر آدمیان نتوانند نیاز خود به احترام را از طریق رفتار سازنده برآورند، در این حالت ممکن است فرد برای ارضای نیاز جلب توجه و مطرح شدن، به رفتار خرابکارانه یا نسنجیده متوسل شود.

 

 

پنجم .نیاز خودشکوفایی:

 

یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی؛ حال این استعدادها هر چه می‌خواهد باشد. همان طور که مازلو بیان می‌دارد: «آنچه آنسان می‌تواند باشد، باید بشود». به طبقه‌بندی مذکور دو نیاز «دانش‌اندوزی و شناخت و درک پدیده‌ها» و «نیاز به زیبایی و نظم» نیز اضافه شده است؛ که قبل از نیاز به خود شکوفایی قرار می‌گیرند (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه­ی سید محمدی، 1391).

 

 

 

2-2-6 نیاز از دیدگاه کارن هورنای[3]:

 

هورنای معتقد بود مکانیزمهای حفاظت از خود می­توانند چنان بخش ثابتی از شخصیت شوند که در تعیین رفتار فرد، ویژگی سایق یا نیاز را به خود بگیرند. او فهرستی از ده نیاز تهیه کرد و آنها را روان رنجور نامید، زیرا آنها راه­حل­ها­ی غیر منطقی برای مشکلات فرد هستند. این ده نیاز روان رنجور عبارتند از:

 

1- محبت و تأیید

 

2- شریک سلطه­گر

 

3- قدرت

 

4- بهره کشی

 

5- اعتبار

 

6- تحسین

 

7- پیشرفت یا جاه­طلبی

 

8- خود بسندگی

 

9- کمال

 

10- محدود ساختن زندگی

 

این نیازهای روان رنجور، چهار روش حفاظت از خود در برابر اضطراب را در بر می­گیرند. به دست آوردن محبت، در نیاز روان رنجور به محبت و تأیید نشان داده می­شود. سلطه پذیر بودن، نیاز روان رنجور به شریکی سلطه­گر را شامل می­گردد. دستیابی به قدرت به نیازهای قدرت، بهره­کشی، اعتبار، تحسین و پیشرفت یا جاه طلبی مربوط می­شود. کناره­گیری کردن، نیاز به خود بسندگی، کمال، و محدود ساختن زندگی را شامل می­باشد (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه­ی سید محمدی، 1391).

 

هورنای خاطر نشان ساخت که همگی تا اندازه­ای این نیاز­ها را نشان می­دهیم. هیچ یک از این نیاز­ها به مفهوم عادی یا زودگذر آن نابهنجار یا روان رنجور نیستند. آنچه آنها را روان­رنجور می­سازد، تعقیب شدید و وسواسی شخص برای ارضاء نمودن آنها به عنوان تنها شیوه­ی حل کردن اضطراب بنیادی است. ارضاء نمودن این نیاز­ها به ما کمک نمی­کند تا احساس امنیت کنیم، بلکه فقط به تمایل ما به گریختن از ناراحتی ناشی از اضطرابمان کمک خواهد کرد. همچنین، هنگامی که ما صرفاً برای کنار آمدن با اضطراب، ارضای این نیاز­­ها را دنبال می­کنیم، تنها به تمرکز نمودن بر یک نیاز گرایش داریم و به طور وسواسی در همه­ی موقعیتها ارضا­ی آن را می­جوییم (همان منبع).

 

 

 

2-2-7 نیازهای روانی از دیدگاه هنری موری[4]:

 

نیازها، سازه­های فرضی دارای پایه­های فیزیولوژیایی هستند که از فرآیند­های درونی یا رویدادهای محیطی بر می­خیزند. نیازها یک سطح تنش را بر می­انگیزند که بایستی کاهش داده شود و بنابراین، به رفتار انرژی می­بخشد و آن را هدایت می­کند. نیازها می­توانند اولیه یا نیازهای احشایی زاد باشند که از حالت های درونی بدن ناشی می شوند و برای زنده ماندن لازم هستند. و یا ثانویه وروان زاد باشند که متوجه ارضای روانی و عاطفی هستند و به طور غیر مستقیم از نیازهای اولیه ناشی می­شوند.


 


 

[1] . Branden

 

[2].Abraham Maslow

 

[3] .Karen Horney

 

[4] .Henry Murray