دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق روش مراجع محوری
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
بازدید ها | 26 |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 44 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 31 |
نظریه های مراجع محوری
رویکرد مراجع محوری به مفاهیم روانشناسی انسانی وابسته است.فرضیات کلی این رویکرد اینگونه هستند که مردم اساساً قابل اعتماد می باشند.آنها استعداد بالقوه وسیعی برای فهم خودشان وحل مشکلاتشان بدون مصاحبه مستقیم با درمانگر دارند واگر درمانگر آنها در رابطه درمانی شریک و همراه کند آنها برای خود رهبری ورشد قابلیتهایشان توانا می شوند. (کوری2002)
روش مراجع محوری،روشی انسانی برای مشاوره گروهی است که درآن هر فردی به خود ودیگران برای بهبود بخشیدن به رفتار کمک می کند. راجرز(1951)انسان را اصولاً موجودی منطقی،اجتماعی،پیشرونده،واقع بین،سازنده،همکاری کننده وقابل اعتماد می انگارد.انسان تمایل دارد ومی کوشد تا به تحقیق خود نائل آید.روان درمانی ومشاوره نوعی یادگیری است که بدان وسیله مراجع به کسب بصیرت جدیدی درباره خود ورفتارش موفق می شود.رفتارمعلول است وبراثرعوامل ادراکی بوجود می آید. مشاوره تجربه کردن وآزمودن احساسات است که بدان وسیله مراجع به احساسات واقعی خود پی می برد.
(شفیع آبادی در ترسیم نظریه راجرز ،دایمرینگوراسکین (1992)) چهار دوره تکاملی را برای این نظریه تعریف کرده اند:
اولین دوره در سال 1940بوده،راجرز با ابداع نظریه اش تحت عنوان مشاوره غیرمستقیم به رویکردهای سنتی روانکاوی فردی واکنشی نشان داد. نظریه او برایجاد فضایی مثبت وسازنده توسط درمانگر تأکید دارد او هنگامیکه با فرضیات کلی نظریه اش کار می کرد درخودش عشق مفرطی احساس می کرد.در همین پیوستاراوبا شیوه های معمولی درمانی،مثل تفسیرکردن،هدایت کردن،اشاره کردن ،تشخیص دادن وقانع کردن مبارزه می کرد.اساس عقیده او اینگونه بود که مفاهیم وشیوه های تشخیص ناکافی وزیانبار است ومورد سوءاستفاده قرار می گیرد.به این دلیل او اینگونه عوامل را از رویکرد خود حذف کرده است.
درمشاوره غیرمستقیم ازکاربرد این عوامل روی مراجعان اجتناب می کند وبه جای آن به عکس العمل نشان دادن،متمرکزشدن وطبقه بندی کردن رفتار،ارتباط کلامی وغیرکلامی مراجع در رابطه اقدام می شود.درطی این دوره اولیه تأکید برپذیرش احساسات بیان شده از سوی مراجع است.در این دوره تکنیک اصلی روشن سازی احساسات با هدف ایجاد بینش نسبت به احساسات است. (کوری2002 )
روان درمانی مراجع محوری
دوره دوم: سال 1950 را شامل می شود. دراین دوره کتاب منتشر شد.در این دوره راجرز نام نظریه اش را از روان درمانی غیرمستقیم به روان درمانی مراجع محوری تغییر داد.در این مرحله او به واکنش نسبت به مراجع وتمرکز روی او پرداخت ودر این مرحله عامل اساسی فهم دنیای پدیداری مراجع است.فرضیه دیگر راجرز بر این اصل بود که بهترین مراجع برای فهم هر شخص مراجع به چهارچوب قیاس درونی خود اوست او با صراحت تمام به گرایش خودشکوفایی به عنوان نیروی انگیزشی اساسی که منجر به تغییرات اساسی در مراجع می شود توجه داشت.
راجرزدرسال1957فرضیه اش راجع به لزوم وجود شرایط کافی برای تغییررا فرمول بندی کرد همچنین او خاطرنشان کرد که این شرایط هستند که هسته مرکزی پیشرفت درمانی را تشکیل می دهند.فرضیه دیگر او به این ترتیب بود که اگر درمانگر قادر به خلق جو تسهیل گرانه مناسب وپذیرش گرانه باشد وبا مراجع همدلی نماید مراجع هم این شرایط را درک کند آنگاه حرکت درمانی رخ می دهد.
(کوری 2002)
دوره سوم: درطول سالهای (1960) با انتشار کتاب هنر انسان شدن شروع شد.در این دوره تمرکز برماهیت خودبودن وصادقانه بودن بود.فرآیند شخص باتجربه ای بودن توسط گشودگی تجربه،علاقه به شخص وتجاربش،ارزشیابی درونی وتمایل به سوی اهداف از مشخصات این دوره است ودر طی سالهای (1960) راجرز وهمکارانش با اجرای تحقیقات وسیع و جامع وبهره گیری از نتایج بدست آمده از روان درمانی به آزمایش گسترده فرضیات این رویکرد پرداختند.راجرز در تحقیقاتش به چگونگی یادگیری مردم در روان درمانی علاقه مند بود.او کیفیت رابطه بین مراجعه ودرمانگر را به عنوان یک عامل تسهیل کننده که منجر به تغییر شخصیت می شود معرفی کرده است یکی ازنکات برجسته درکارهای تحقیقی راجرزظرافتهای کاری اوست که بررسی آنها جذابیت های خاص خود را دارد. (کوری 2002)
دوره چهارم: در خلال سالهای 1970 تا 1980 بود که با رشد ملاحظه آموزش وتدریس در صنعت گروها و مشکلات تصمیم گیری وجستجو برای صلح جهانی مشخص شده است.به خاطراینکه راجرزازحوزه گسترده ای تأثیرپذیرفته است(علاقه او به اینکه مردم چگونه به خودشان ودیگران تسلط می یابند و اختیار خودشان را در دست می گیرند)،این تأثیرات نتیجه خود را در روان درمانی گذاشته اند واین دلیلی است که رویکرد مراجع محوری عمدتاً به نحو گسترده ای برای افراد وگروهها بکار رفته است.سایرحوزه های مهم بکاررفته دراین رویکرد شامل آموزش خانواده،رهبری ومدیریت،رشد سازمانی،مراقبتهای سلامتی،فعالیتهای بین المللی وبین فرهنگی ورابطه کشورها می باشد.ازسال1970تا 1980 راجرز فعالیتهایش را به سمت کاربرد رویکرد مراجع محوری در سیاست ومخصوصاً درصلح جهانی معطوف کرد. (کوری 2002)
روان درمانی
روان درمانی فرآیندی است که مشاور با سازمان و نحو عملکرد «خود» سروکار دارد.روان درمانی یک فرآیند یادگیری است که بدان طریق فرد می کوشد با استفاده از روشهای مناسب توانایی گفتگو با خودش را کسب کند وبدان وسیله اعمالش را کنترل کند.این شیوه درمانی نظریه « اگر- پس » است وهیچگونه متغیر مزاحم ومداخله کننده ای در آن وجود ندارد.
روان درمانی در معنای وسیع آن رهاکردن استعدادهایی است که قبل از فردی که بالقوه،با استعداد وتواناست وجود دارد.خصوصیات عمده این شیوه است که:
1( مراجع را در مراکز درمان قرار می دهد واو را عامل اصلی تصمیم گیری
می داند.
2) کیفیت رابطه مشاوره ای را مهم ترین عامل در ایجاد تغییر درشخصیت می داند.
3) توجه زیادی به تکنیک ندارد بلکه برنگرشهای مراجع ومشاوره درجریان درمان تأکید می کند.
4) در جریان مشاوره به جای تکیه براطلاعات،سوابق،تشخیص وتجویز برمحتوای احساسی وعاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می کند. (شفیع آبادی 1375)
فرضیه های کلی این رویکرد:
باربارا تیماند برودلی فرضیات کلی این رویکرد که اساس روان درمانی مراجع محور را تشکیل می دهند به این شرح ذکر کرده است:
1) اعتقاد به اینکه انسانها طبیعتاً سازنده هستند.
2) اعتقاد به اینکه انسانها طبیعتاً اجتماعی هستند.
3) اعتقاد به اینکه حرمت نفس یک نیاز اساسی انسانها می باشد ودر رابطه درمانی از استقلال و حرمت نفس افراد با حساسیت حمایت می شود.
4) اعتقاد به اینکه اشخاص اساساً برای درک واقعیت برانگیخته می شوند و موقعیتهای واقعی را جستجو می کنند.
5) اعتقاد به اینکه ادراکها تعیین کننده بزرگ تجارب فردی و رفتاری هستند،بنابراین برای فهم افراد باید تلاش به فهم همدلانه آنها کرد.
6) اعتقاد به اینکه هرفرد به نوبه خودش منحصر به فرد است وافراد باید درمورد خودشان اطلاعات بروز دهند وخودشان را رشد دهند ونه اینکه در گروهها وسازمانها رشد یابند.
7) اعتقاد به اینکه اشخاص خودشان را می شناسند وحمایت می کنند،تحت این عنوان که آنها کسانی هستند که می توانند مدتی را به چهارچوب مرجع قیاس درونی و بیرونی خودشان بپردازند.
8) اعتقاد به اینکه آنها از مورد کنترل قرار گرفتن وتحت تسلط بودن شخص دیگری پرهیز می کنند وبه جای آن کوشش می کنند کنترل اعمال خودشان در دست گیرند.
9) اعتقاد به مفهوم کامل بودن فرد.
10) نسبت به نظریه وعمل تعهد واحترام وجود دارد. (باربارا تیماند برودلی 1986)